طنز ... طنز
امیرمحمد محتشم | يكشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۸۸، ۰۹:۰۱ ب.ظ
آدمی مفلس و بی چاره و درویش ، شبی جانب کاشانه ی خویش آمد و با شادی بسیار جرعه ای آب بنوشید و بخندید . زنش دید که او خرم و خوشحال تر است از همه شب های دگر . سخت در اندیشه فرو رفت و به خود گفت که این عیش و خوشی بی سببی نیست . لذا
رو ی بدو کرده و پرسید : سبب چیست که امشب تو چنین ومنگولی لولی وشنگولی ودلشادی .

- ۱۰ نظر
- ۲۲ آذر ۸۸ ، ۲۱:۰۱