حکایت پاره آجر
فــــــــواید پاره آجــــــــر
روزی
مردی ثروتمند
با اتومبیل جدید و گران قیمت
خود ، با سرعت فراوان از خیابان کم
رفت و آمدی می گذشت . ناگهان از بین دو اتومبیل
پارک شده در کنار خیابان ، پسر بچه ای پاره آجری به سمت او
پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او خورد . مرد پایش را روی ترمز گذاشت
و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه ی زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت
و او را سرزنش کرد. پسرک گریان ، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت
پیاده رو ، جایی که برادر فلجش از روی صــــندلی چرخ دار به زمین افتــــاده بود ، جلب کند .
پسرک گفت : « این جا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند . برادر بزرگم از روی صندلی
چرخدارش به زمین افتاده است و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم .برای این که شما را متوقف کنم ، ناچار شدم از این
پاره آجر استفاده کنم .» مرد بسیار متاثر شد و از پسر عذر خواست . بعد برادر پسرک را بلند کرد و روی صندلی نشاند و سوار
اتومبیـــــــــــــل گران قیمتــــــــــــــش شد و به راهـــــــــــــــــش ادامــــــــــــــه داد .(1)
نکته اخلاقی : در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنیم که دیگرا ن مجبور شوند برای جلب توجه ما ، پاره آجـــــر
به طرفمان پرتاب کنند ! خـــــدا در روح ما زمـــــــــــزمه می کند و با قلب ما حرف می زند .اما بعضــــــی
اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم ، ممکن است پاره آجـــــر به سمتمان پرتاب شود .
این انتخاب خودمان است که گوش بکنیم یا نکنیم !
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت : (1) ماهنامه رشد مدیریت مدرسه /دوره ی هفتم / فروردین 1388 / شماره ی60 / صفحه ی 9
(2) دست همه دوستانی را که به وبلاگ من می آیند و کامنت های جالب و به جا می گذاارند می بوسم .
(3) مرا کیفیت چشم تو کافی است ******* ریاضت کش به بادامی بسازد
- ۸۸/۰۱/۲۳