گنجور

امیرمحمد محتشم

گنجور

امیرمحمد محتشم

پیام های کوتاه
پیوندها

دو داستان کوتاه

امیرمحمد محتشم | يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۸۸، ۰۱:۳۲ ب.ظ
عشق بدون قید و شرط


داستانی را که می خواهم برایتان نقل کنم درباره سربازی است که پس از جنگ ویتنام می خواست به خانه خود بازگردد.

سرباز قبل از این که به خانه برسد، از نیویورک با پدر و مادرش تماس گرفت و گفت:« پدر و مادر عزیزم، جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه بازگردم، ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم.»

پدر و مادر او در پاسخ گفتند:« ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم.»

پسر ادامه داد:« ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید، او در جنگ به شدت آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یک دست و یک پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم که اجازه دهید او با ما زندگی کند.»

پدرش گفت:« پسر عزیزم، متأسفیم که این مشکل برای دوست تو بوجود آمده است. ما کمک می کنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند.»

پسر گفت:« نه، من می خواهم که او در منزل ما زندگی کند.»

آنها در جواب گفتند:« نه، فردی با این شرایط موجب دردسر ما خواهد بود. ما فقط مسئول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را برهم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنی.»

در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند.

چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به خودکشی هستند.

پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند.

با دیدن جسد، قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد. پسر آنها یک دست و پا داشت! 



ثروت


مرد ثروتمند و باتقوایی که در حال مرگ بود از خدا خواست تا ثروت و گنجینه خود را به بهشت بیاورد. خدا هم چون مرد ، ثروتش را از راه حلال درآورده بود و به مستمندان هم کمک کرده بود ، قبول کرد.

مرد ثروتمند به خدمتکاران خود دستور داد تا چمدانی را پر از طلا کنند و داخل تابوتش بگذارند.

ساعاتی بعد مرد از دنیا رفت و در آن دنیا همراه چمدان به دروازه بهشت رسید. فرشته مأمور در بهشت به او گفت:« ورود با چمدان ممنوع است.» مرد به او گفت که با اجازه خداوند این چمدان را با خود آورده است. فرشته قبول کرد و پرسید:« داخل چمدان چه آورده ای؟» مرد چمدان را باز کرد. فرشته با حیرت گفت:« سنگ فرش خیابان؟!»

فرشته در بهشت را باز کرد. بهشت شهری بود با دیوارهایی از زمرد، خانه های از سنگ یاقوت با درهایی از لعل سرخ ، درختانی زیبا که مرواریدهای قشنگی از آن آویزان بودند و سنگ فرش خیایان ها همه از طلای ناب!

  


  • امیرمحمد محتشم

نظرات  (۱۶)

یعنی سنگ فرش های بهشت اش از طلاست و اینجا کودکی گرسنه در انتظار تکه ای نان خشک...
خدایی هست؟؟؟




پاسخ شما :

سلام دوست من
از حضورت ممنونم ، شکی در آن نیست .التماس دعا

  • وب نوشته های یک معلم
  • هر دو عالی بود..
    مخصوصا دومی...
  • گاه نوشت دبیر ادبیات
  • سلام و عرض ارادت

    امروز به شوخی به یکی از همکاران عرض می کردم: ما در بدترین زمان به دنیا آمدیم. بخشی از آن در جنگ گذشت و بخشی دیگر در این شرایط اقتصادی و منازعات سیاسی. حال به با خواندن این حکایت اشتیاق زیادی برای رفتن به بهشت پیدا کردیم.











    پاسخ شما :
    دوست خوبم غبشاوی
    البته دنیا با دوستانی چون شما گلستان و بهشت است دیگر طلبیدن بهشت چرا ؟
    سلام و عرض ادب و احترام
    هر دو داستان قشنگ بودند. اما اولی به حقیقت نزدیکتر بود.
    حضرت علی می فرمایند هیچ کاخی بنا نشد مگر اینکه در کنار آن کوخی ویران شد. حالا این آقای با خدا ثروتش را از چه راهی به دست آورده بود. خدا میدونه
    سلام
    مطالب وبلاگ شما خیلی زیباست و جالب
    ازنوشته های زیبایتان بهره بردم
    شما لینک شدید
    سلام
    مثل همیشه بسیار زیبا
    کجایی آقا معلم؟؟؟
  • بابا آب داد
  • سلااااااااااااام دوست عزیز
    مثل همیشه پستتون عالیه
    پست قبلی رو هم خوندم زیبا بود
    ما رو ببخشید که غیبتمون طولانی شده
    موفق باشید
    سلام دوست عزیزم
    ممنون که همیشگی هستی و وفادار
    ببخشید که مشغله ی من در این مدت زیاده و نتونستم بیام
    موفق باشید
    ارادتمند
    با سلام
    لینک باکس معلمان راه اندازی شد. در صورت تمایل نسبت به ثبت وبلاگ خود اقدام فرمایید.
    متشکرم
    با سلام خدمت همکار گرامی
    وبلاگ شما در ردیف لینکهای ثابت لینک باکس معلمان قرار گرفت . چنانچه دوره بروز رسانی وبلاگ از سی روز بیشتر باشد بطور خودکار به بایگانی لینک ها انتقال خواهید یافت
    با تشکر موفق و سربلند باشید
  • علی پورسلیمان
  • " حمایت ضمنی کانون صنفی معلمان "از آقای " حاجی بابایی " و چند سوال ...
  • جوان ایرانی
  • سلام جناب جوکار خوبید انشا الله ؟
    داستانهای کوتاه زیبایی گذاشته بودید عجب بهشت جای زیبایی هست یعنی ما هم لیاقت رفتن بهش رو خواهیم داشت در هر حال امیدواریم به رحمت الهی

    همیشه شاد باشید و موفق
    در پناه حق
  • طلایه دار
  • داستان اولی عالی بود!
    بسیار عالی و آموزنده بود خصوصا داستان اولی
  • در جست و جوی بهار
  • سلام و خسته نباشی
    آرشیو مطالبتان را می خواندم به داستان های کوتاه تان برخوردم بسیار جالب بودند .
    دست مریزاد.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی