سخاوت
چراغهای
همسایه ات
هم نور آرزو کن
بی شک
حوالی ات روشنتر
خواهد شد ...
- ۱ نظر
- ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۰۷:۲۸
مرحوم آیة الله حاج میرزا هاشم خراسانى (متوفّاى سال 1352 هجرى قمرى ) در منتخب التواریخ مى نویسد:
عالم جلیل ، شیخ محمّد على شامى که از جمله علما و محصّلین نجف اشرف است به حقیر فرمود: جدّ امّى بلاواسطه من، جناب آقا سیّد ابراهیم دمشقى ، که نسبش منتهى مى شود به سیّد مرتضى علم الهدى و سن شریفش از نود افزون بوده و بسیار شریف و محترم بودند، سه دختر داشتند و اولاد ذکور نداشتند.
شبى دختر بزرگ ایشان جناب رقیّه بنت الحسین علیهماالسلام را در خواب دید که فرمود به پدرت بگو به والى بگوید میان قبر و لحد من آب افتاده ، و بدن من در اذیّت است ؛ بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر کند.
دخترش به سیّد عرض کرد، و سیّد از ترس حضرات اهل تسنّن به خواب ترتیب اثرى نداد. شب دوّم ، دختر وسطى سیّد باز همین خواب را دید. به پدر گفت ، و او همچنان ترتیب اثرى نداد. شب سوم ، دختر کوچکتر سیّد همین خواب را دید و به پدر گفت ، ایضا ترتیب اثرى نداد. شب چهارم ، خود سیّد، مخدّره را در خواب دید که به طریق عتاب فرمودند: «چرا والى را خبردار نکردى ؟»
صبح سیّد نزد والى شام رفت و خوابش را براى والى شام نقل کرد. والى امر کرد علما و صلحاى شام ، از سنّى و شیعه ، بروند و غسل کنند و لباسهاى نظیف در بر کنند، آنگاه به دست هر کس قفل درب حرم مقدّس باز شد همان کس برود و قبر مقدّس او را نبش کند و جسد مطهّرش را بیرون بیاورد تا قبر مطهّر را تعمیر کنند.
بزرگان و صلحاى شیعه و سنّى ، در کمال آداب غسل نموده و لباس نظیف در برکردند. قفل به دست هیچ یک باز نشد مگر به دست مرحوم سیّد ابراهیم . بعد هم که به حرم مشرّف شدند، هر کس کلنگ بر قبر مى زد کارگر نمى شد تا آنکه سیّد مزبور کلنگ را گرفت و بر زمین زد و قبر کنده شد. بعد حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند، دیدند بدن نازنین مخدّره میان لحد قرار دارد، و کفن آن مخدّرة مکرّمه صحیح و سالم مى باشد، لکن آب زیادى میان لحد جمع شده است .
سیّد بدن شریف مخدّره را از میان لحد بیرون آورده بر روى زانوى خود نهاد و سه روز همین قسم بالاى زانوى خود نگه داشت و متّصل گریه مى کرد تا آنکه لحد مخدّره را از بنیاد تعمیر کردند. اوقات نماز که مى شد سیّد بدن مخدّره را بر بالاى شى ء نظیفى مى گذاشت و نماز مى گزارد. بعد از فراغ باز بر مى داشت و بر زانو مى نهاد تا آنکه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند. سیّد بدن مخدّره را دفن کرد و از کرامت این مخدّره در این سه روز سیّد نه محتاج به غذا شد و نه محتاج آب و نه محتاج به تجدید وضو. بعد که خواست مخدّره را دفن کند سیّد دعا کرد خداوند پسرى به او مرحمت فرمود مسمّى به سیّد مصطفى .
در پایان ، والى تفصیل ماجرا را به سلطان عبدالحمید عثمانى نوشت ، و او هم تولیت زینبیّه و مرقد شریف رقیّه و مرقد شریف امّ کلثوم و سکینه علیهماالسلام را به سیّد واگذار نمود و فعلا هم آقاى حاج سیّد عبّاس پسر آقا سیّد مصطفى پسر سیّد ابراهیم سابق الذکر متصدّى تولیت این اماکن شریفه است.
آیة الله حاج میرزا هاشم خراسانى سپس مى گوید: گویا این قضیّه در حدود سنة هزار و دویست و هشتاد اتّفاق افتاده است.
برگرفته از: کتاب ستاره ی درخشان شام حضرت رقیه (س)
آن روز که آن حادثه را دید غروب
چون خون حسین (ع)، سرخ جوشید غروب
آن روز که آسمان به خاک آمده بود
هفتاد و دو بار کرد خورشید غروب
مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!
اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.
گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.
خودروی مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و ناچار شد همانجا به تعویض لاستیک بپردازد . هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت از روی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد . مرد سرگردان مانده بود که چه کار کند. تصمیم گرفت که ماشینش را همانجا رها کند و برای خرید مهره چرخ به لوازم یدکی فروشی برود. در این هنگام ، یکی از دیوانه ها که از پشت نرده های حیاط تیمارستان بیننده این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت: از ٣ چرخ دیگر ماشین، از هر کدام یک مهره بازکن و این لاستیک را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی.
آن مرد در آغاز توجهی به این سخن نکرد ولی بعد که با خودش اندیشید دید راست می گوید و بهتر است همین کار را بکند. پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست. هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: «خیلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی. پس چرا تو را در تیمارستان گذاشته اند ؟ » دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجا هستم چون دیوانه ام . ولی احمق که نیستم.
در تمام مدت سال از منزلم تا بالاترین نقطه تپهاى که در محیط زندگیم بود، راهپیمایى مىکردم.
زمستان بسیار سردى بود، برف سنگینى زمین را پوشانده بود، از محلى که رفته بودم بر مىگشتم، در مسیر راهم در بالاى تپه حوضچهاى پر آب بود. گنجشکهاى زیادى هر روز پس از خوردن دانه به کنار آن حوضچه براى آب خوردن مىآمدند؛ آن روز سطح حوضچه را یخ ضخیمى پوشانده بود، گنجشکها به عادت هر روز کنار حوضچه آمدند نوک زدند، سطح محل را یخ زده یافتند، ایستادم تا ببینم که این حیوانات کوچک ولى با حوصله چه مىکنند.
ناگهان یکى از آنها روى یخ آمد و به پشت بر سطح یخ خوابید، پس از چند ثانیه به کنارى رفت، دیگرى به جاى او خوابید و پس از چند لحظه دومى برخاست، سومى به جاى او قرار گرفت، همین طور مسئله تکرار شد تا با حرارت بدن خود آن قسمت را آب کردند؛ وقتى نازک شد با نوک خود شکستند آب بیرون زد، همه خود را سیراب کردند و رفتند؛ راستى این عمل اعجابانگیز چیست؟ از کجا فهمیدند که یخ با حرارت آب مىشود سپس از کجا فهمیدند که بدن خود آنها حرارت مناسب را دارد و از کجا دانستند که باید این حرارت با خوابیدن روى یخ به یخ برسد و از کجا فهمیدند که با خوابیدن یک نفر مشکل حل نمىشود، بلکه باید به نوبت این برنامه را دنبال کرد؟ آیا جز هدایت حضرت حق اسم دیگرى بر این داستان مىتوان گذاشت؟!
منبع :+
مرد ثروتمند بدون فرزندی بود که به پایان زندگیاش رسیده بود،کاغذ و قلمی برداشت تا وصیتنامه خود را بنویسد :
(تمام اموالم را برای خواهرم میگذارم نه برای برادر زادهام هرگز برای خیاط هیچ برای فقیران.)
اما اجل به او فرصت نداد تا نوشته اش را کامل کند وآنرا نقطه گذاری کند. پس تکلیف آن همه ثروت چه میشد؟
بنابراین :
برادرزاده تصمیم گرفت.آنرااینگونه تغییر دهد:
"تمام اموالم را برای خواهرم میگذارم؟ نه! برای برادر زادهام. هرگز برای خیاط.
هیچ برای فقیران."
خواهر او که موافق نبود، آن را اینگونه نقطهگذاری کرد :
"تمام اموالم را برای خواهرم میگذارم. نه برای برادر زادهام. هرگز برای خیاط.
هیچ برای فقیران."
خیاط مخصوصش هم یک کپی از وصیت نامه را پیدا کرد و آن را به روش خودش نقطهگذاری کرد:
"تمام اموالم را برای خواهرم میگذارم؟ نه. برای برادرزادهام؟ هرگز. برای خیاط.
هیچ برای فقیران."
پس از شنیدن این ماجرا فقیران شهر جمع شدند تا نظر خود را اعلام کنند:
"تمام اموالم را برای خواهرم میگذارم؟ نه. برای برادر زادهام؟ هرگز. به خیاط؟
هیچ. برای فقیران."
نکته اخلاقی :
در واقع زندگی نیز این چنین است:
او که همان آفریدگار ماست، نسخهای از هستی و زندگی به ما میدهد:
که در آن هیچ نقطه و ویرگولی نیست و ما باید به صحیح ترین روش آن را نقطهگذاری کنیم.
و بی گمان از زمان تولد تا مرگ تمام نقطه گذاریها دست ماست ...
باید به این نکته توجه داشته باشیم که :
"فارغ از اعتقادات مذهبی و یا غیرمذهبی به جهان هستی و زندگی، از علامت تعجب تولد، تا علامت سوال مرگ، همه چیز بستگی به روش نقطهگذاری عقلانی ما و نگاه ما
به چگونگی زندگی دارد"
گفت: این کار اهل دنیاست، سخاى خواص کدام است؟ گفتند: بذل طاقت در طاعت، گفت: به امید ثواب، گفتند: آرى، گفت: این معامله یک برده است با وجود آیه:
[مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها].
هر کس کار نیک بیاورد، پاداشش ده برابر آن است.
سخا کجاست؟
گفتند: عقیده تو چیست؟ گفت: به نظر من سخا یعنى معامله با خدا نه براى بهشت نه جهنم، نه براى ثواب نه خوف از عقاب