گنجور

امیرمحمد محتشم

گنجور

امیرمحمد محتشم

پیام های کوتاه
پیوندها

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

فرق دیوانه با احمق چیست ؟ این داستان را بخوانید تا بفهمید .

امیرمحمد محتشم | يكشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۱۰ ق.ظ

                خودروی مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و ناچار شد همانجا به تعویض لاستیک بپردازد . هنگامی که سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت از روی مهره های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد . مرد سرگردان مانده بود که چه کار کند. تصمیم گرفت که ماشینش را همانجا رها کند و برای خرید مهره چرخ به لوازم یدکی فروشی برود. در این هنگام ، یکی از دیوانه ها که از پشت نرده های حیاط تیمارستان بیننده این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت: از ٣ چرخ دیگر ماشین، از هر کدام یک مهره بازکن و این لاستیک را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی.

       آن مرد در آغاز توجهی به این سخن نکرد ولی بعد که با خودش اندیشید دید راست می گوید و بهتر است همین کار را بکند. پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست. هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: «خیلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی. پس چرا تو را در تیمارستان گذاشته اند ؟ » دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجا هستم چون دیوانه ام . ولی احمق که نیستم.

 

  • امیرمحمد محتشم

از کجا دانستند؟

امیرمحمد محتشم | دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۲۱ ق.ظ
یکى از کوهنوردان مى‏گوید:

در تمام مدت سال از منزلم تا بالاترین نقطه تپه‏اى که در محیط زندگیم بود، راهپیمایى مى‏کردم.

زمستان بسیار سردى بود، برف سنگینى زمین را پوشانده بود، از محلى که رفته بودم بر مى‏گشتم، در مسیر راهم در بالاى تپه حوضچه‏اى پر آب بود. گنجشک‏هاى زیادى هر روز پس از خوردن دانه به کنار آن حوضچه براى آب خوردن مى‏آمدند؛ آن روز سطح حوضچه را یخ ضخیمى پوشانده بود، گنجشک‏ها به عادت هر روز کنار حوضچه آمدند نوک زدند، سطح محل را یخ زده یافتند، ایستادم تا ببینم که این حیوانات کوچک ولى با حوصله چه مى‏کنند.

ناگهان یکى از آن‏ها روى یخ آمد و به پشت بر سطح یخ خوابید، پس از چند ثانیه به کنارى رفت، دیگرى به جاى او خوابید و پس از چند لحظه دومى برخاست، سومى به جاى او قرار گرفت، همین طور مسئله تکرار شد تا با حرارت بدن خود آن قسمت را آب کردند؛ وقتى نازک شد با نوک خود شکستند آب بیرون زد، همه خود را سیراب کردند و رفتند؛ راستى این عمل اعجاب‏انگیز چیست؟ از کجا فهمیدند که یخ با حرارت آب مى‏شود سپس از کجا فهمیدند که بدن خود آن‏ها حرارت مناسب را دارد و از کجا دانستند که باید این حرارت با خوابیدن روى یخ به یخ برسد و از کجا فهمیدند که با خوابیدن یک نفر مشکل حل نمى‏شود، بلکه باید به نوبت این برنامه را دنبال کرد؟ آیا جز هدایت‏ حضرت حق اسم دیگرى بر این داستان مى‏توان گذاشت؟!

منبع :+

  • امیرمحمد محتشم