گنجور

امیرمحمد محتشم

گنجور

امیرمحمد محتشم

پیام های کوتاه
پیوندها

۳ مطلب در اسفند ۱۳۸۷ ثبت شده است

بهــــــــار را باور کن ...

امیرمحمد محتشم | يكشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۸۷، ۰۲:۳۳ ب.ظ

 

 

بهــــــــــار را باور کن ...


 یک بار دیگر در آستانه ی سال نو قرار گرفته ایم؛در آستانه ی بیداری زمین.خاک جان یافته است و زمین نفس می کشد . زمین و زمان نو می شود.شاخه ی اقاقی ها پر از شکوفه می شود.رایحه ی بیدمشک فضا را می آراید.
زمین با چرخش به دور خود و خورشید فصل ها و سالها را پدید می آورد.
...واین حکایت همچنان ادامه می یابد تا رستخیز جهان !
...و اما ما در گذر زمان چه تحولی پیدا کرده ایم.سر منزل مقصود ما کجاست ؟چه قدر طی طریق صراط کرده ایم؟چه قدر به آدمیت خود نزدیک شده ایم ؟
باید از راهی که با خدا آغاز نشده است بر گشت.آن کس که به وجود آب اطمینان دارد ، تشنه نمی ماند.فقط کافیست روی از غیر دوست بر گیری و به جانب او روان شوی . آب های گوارا تو را در انتظارند.
ما به عادت هایمان خو کرده ایم. به کار ، به زن و بچه هایمان.
اما این ها همه رفتنی اند.برای ماندگاری و بقا تلاش کنیم. فرزند آخرت باشیم.از نوع مردمانی باشیم که نان این جهان را می خورندو کار آن جهــــــــــان می کنند.
چرا که عاقلان با دیدن ربیع به فکرر روز نشور و رستاخیز می افتند. سعدی علیه الرحمه چه نیکو فرمود :


برگ درختان سبز در نظر هوشـــیار  
هر ورقش دفتریست معرفت کردگار


و همچنین مشیری می گوید :


باز کن پنجره ها را ، که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد
و بهــــــــــــــار
روی هر شـــــــــــاخه ، کنار هر برگ
شمع روشـــــــــن کرده است.

 



ما چرا چنین نباشیم ؟و قدری آسمــــــــــــــــانی فکر نکنیم.
زمان نو می شود ؛ ما چرا نو نشویم! برای نو شدن باید از غفلت برید و به جرگه ی هوشیاران پیوست . تحویل سال ، آغاز تحول حال است و برنامه ریزی برای رسیدن به احسن حال .
کسی که می خواهد به احسن حال برسد ، بهترین ومهمترین کار باز یابی و باز خوانی « خود » است !
ما کمتر «خود » را می خوانیم و می یابیم . نوروز فرصتی است تا « خــــود » گمشده و فراموش 
شده را بیابیم و بهتر بشناسیم.


*******************************************

اینک در آستانه ی نو شدن طبیعت در آغاز بهار ، نو شدن سال را به شما عزیزان و همکاران معلم تبریک می گویم و موفقیت شما را در زندگی از درگاه خدای 
« مدبر اللیل والنهار » 
خــــــــواهانم.

********************************************* 


ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمـــــــــــــــــر
باز آ کـــــه ریخت بی گـــــــــل رویت بهار عمر  

***  
یا ابا صــــــــــــــالح المهــــــــــــــــدی (عج )





 

  • امیرمحمد محتشم

تلنگری از انصاف !!!

امیرمحمد محتشم | دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۸۷، ۱۱:۴۶ ق.ظ

تلنگری از انصاف !!!

 

 

 قبل از امتحانات نوبت اول به دانش آموزان قول داده بودم که :
به نفرات اول و دوم و سوم هر کلاس جایزه ای تعلق می گیرد.
تا این که امتحانات تمام شد.بعد از گذشت هفت هشت روز کارنامه ها را به دانش آموزان دادیم.پس از روئت ریز نمرات و معدل ؛ هر دانش آموز می دانست که نفرات اول تا سوم هر کلاس کیست.
دانش آموزان بی صبرانه منتظر بودند که من یک روز به انبوهی از جوائز وارد مدرسه شوم.اما به دلیل ازدحام کارهای اداری و شخصی ، فرصتی برای خرید هدیه نداشتم.
هر صبحگاه که وارد مدرسه می شدم بچه ها خندان به استقبالم می آمدند؛ و جویای احوال جوائز می شدند.از این که کم کمک داشتم بد قول می شدم ؛ شرمنده ی دانش آموزان بودم.تصمیم گرفتم که همان روز برای خرید هدایا به مرکز بخش بروم.ساعت دوم ، کلاسم و مدیریت مدرسه را به نماینده ی معلمان خانم س _ ح که معلم پایه ی سوم نیز بود واگذار کردم.راهی مرکز بخش شدم.
...رفتن به مرکز بخش مصیبت بود!چون جاده ای که منتهی به مرکز بود کم تردد و کم وسیله بود.

***********************************************  


 
راس ساعت 10 : 30 دقیقه به بخش رسیدم. تصمیم داشتم که برای نفرات اول یک نوع جایزه وبرای نفرات دوم وسوم نوعی متفاوت خرید کنم. در نوشت افزار فروشی چیزی را که برای رتبه های اول تا سوم انتخاب کرده بودم به تعداد نداشت . پس مجبور به خرید اقلام گوناگون ازمداد رنگی ، آبرنگ ، مداد تراش فانتزی ، ماشین دوخت ، خط کش و... شدم.
در این اندیشه بودم که این جوائز با قیمت های گوناگون را چگونه بین بچه ها قسمت کنم تا عدالت بر قرار گردد ! هر چند که عاطفه ، پاکیزگی ، انضباط و ... هر دانش آموز در نوع جایزه ای که به او اختصاص پیدا می کرد دخیل داشت.

*********************************************** 


با لاخره هدایا را که با شوق وذوق دانش آموزان همراه بود در حضور معلمانشان به آنها دادم.اما همانطور که خودم و آموزگاران حدس زده بودیم اتفاق افتاد !
_ آقای مدیر : چرا جایزه ی من مثل فاطمه که نفر اوله نیست ؟
_ آقا اجازه : من رتبه دومم ولی چرا جایزه ی من مثل جایزه ی محمد هاشم که نفر دومه نیست ؟
_اجازه : جایزه ی آیدا از جایزه ی من بهتره !
و از این قبیل شکایات و اعتراضات !!!
چه می توانستم بکنم با این عدل بی عدلیم !



... خدایا اجرای عدالت چه قدر سخت است .گفته اند : عدل ترازوی خداست در زمین . هر کس که داعیه ی دادگری دارد ؛ آیا واقعا به مقصود خواهد رسید ؟ دوستی می گفت :اگر در نقطه ای عدالت به حق اجرا شود باید آن مکان را کعبه قلمداد نمود و طوافش کرد !


عدل و عمر دراز هم زادند
عاقلان این چنین خبر دادند !







 

  • امیرمحمد محتشم

آتش و آب و آبرو

امیرمحمد محتشم | پنجشنبه, ۸ اسفند ۱۳۸۷، ۰۲:۴۲ ب.ظ

گفتگوی آتش و آب و آبرو

 

... چند مدت پیش در جلسه ی «مشاوره وراهنمایی » که از طرف اداره 

ویژه ی مدیران برگزار شده بود ؛ شرکت کردم. 

موضوع جلسه« حفظ حرمت والای انسانی در مدرسه بود.»

سر گروه مشاوره شعری را در مورد آبرو قرائت نمودند.جالب بود.جهت استفاده ی شما دوستان عزیز آن را در این پست منتشر نمودم.

امید وارم که مورد پسند واقع شود: 

 

آتش و آب و آبرو با هم

هر سه گشتند در سفر همراه

شرط کردند هر یکی گم شد

با نشانی ز خود شود پیدا

گفت آتش:که هر کجا دود است

می توان یافتن مرا آنجا

آب گفت :نشان من پیداست

هر کجا باغ است وسبزه ؛بیا

آبرو رفت وگوشه ای بگرفت

گریه سر داد ؛گریه ای جانکاه

آتش آن حال دید وشد حیران

آب در لرزه شد ز سر تا پا

گفتش آتش :که گریه تو ز چیست ؟

آب گفتش : بگو نشانه چو ما

آبرو لحظه ای به خویش آمد

دیدگاه پاک کرد وناگاه

گفت : محکم مرا نگهدارید 

گر شوم گم نمی شوم پیدا ! 

..................................................................................................

پ . ن

در همین رابطه:

ابو سلیک :خون خود را گر بریزی بر زمین       به که آب روی ریزی بر کنار .

صائب : در حفظ آب رو ز گهر باش سخت تر    کاین آب رفته باز نیاید بجوی خویش .

صائب : دست طمع که پیش کسان میکنی دراز    پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش

...پدرم  (خدایش بیامرزاد ) همیشه می گفت : آبرو مثله روغن می مونه ؛ اگر ریخت دیگه نمیشه جمش کرد.

حضورتان پر برکت.....................باقی بقایتان

 

 

  • امیرمحمد محتشم