گنجور

امیرمحمد محتشم

گنجور

امیرمحمد محتشم

پیام های کوتاه
پیوندها

۱ مطلب در دی ۱۳۸۷ ثبت شده است

آفرینش ز یک گوهر

امیرمحمد محتشم | چهارشنبه, ۱۱ دی ۱۳۸۷، ۱۲:۳۴ ب.ظ

بعضی مواقع ما بزرگترها باید از بچه ها نکات وچیزهایی را یاد بگیریم .بچه ها با دلهای زلال و صافشان ،کاری را که انجام میدهند از روی صداقت و صفای دلشان است.ما بزرگتررها نباید سرسری از کنار این مسائل بگذریم .


مطلب زیر را بخوانید تا گفتار پراکنده ی مرا تایید کنید!
...اواخر مهر ماه بود که بخشنامه ای اجرایی در میان بخشنامه ها توجهم را جلب کرد .بخشنامه در مورد جشن تکلیف بود .جشن تکلیف دختران پایه ی سوم.طبق دستورالعمل بخشنامه باید از هر دانش آموز ده هزار تومان جمع آوری میکردم.این وجه برای تهیه ی یک چادر ،هزینه ی پذیرایی و ناهار وخرید هدیه ی کوچکی به ازای هر دانش آموز بود.
ساعت بعد به کلاس سوم رفتم .موضوع را به آنها اطلاع دادم.دخترها و پسرها هورایی بچه گانه کشیدند.به پسرها گفتم :شما چرا ذوق می کنید؟ این جشن مخصوص دخترا است.
آرش با شیطنت همیشگی اش گفت : آخه آقا ! روز جشن دخترا ما هم تعطیلیم !
به دخترا گفتم که باید برای اسم نویسی در این جشن هر نفر ده هزار تومان تحویل دفتر مدرسه بدهند.
دخترای کلاس سومی که 6 نفر بودند ؛ همه خوشحال بودند جزء فاطمه !علتش را میدانستم.فاطمه از خانواده ی ضعیفی بود.خود فاطمه هم این را درک کرده بود که قادر به تهیه کردن این پول نیست.برای همین بود که از شنیدن این خبر مثل بقیه ذوق زده نشد.

  * * *
فردای آن روز چند تایی از بچه ها ده هزار تومان را آوردند و تحویل دادند.تو فکر این بودم که فاطمه هم باید در این جشن ،مثل بقیه بچه ها شرکت کنه !تصمیم داشتم که خودم جای فاطمه این پول رو پرداخت کنم. معلم کلاس سوم خانم حیدری گفت که دختر بچه های کلاس سوم با شما کار دارند!
به بیرون از دفتر رفتم .مریم شروع به حرف زدن کرد.چه قدر قشنگ حرف می زد .
مریم از طرف بچه ها گفت : اجازه آقای مدیر! ما دوست داریم هر شش نفرمون تو جشن شرکت کنیم .دوست داریم فاطمه هم باشه !ما بچه ها با هم فکر کردیم چه کار کنیم . تصمیم گرفتیم ما 5 نفر ، هر کداممون دو هزار تومان تهیه کنیم و جای فاطمه بدهیم . 
آرزو که یه قلوی دیگه ی آرش است گفت :اجازه ما این دو هزار تومان را از پس انداز خودمون، که تو قلکمون داریم میدیم.
فاطمه هم که بین دختر ها بود از شادی در پوستش نمی گنجید !
برای لحظه ای مبهوت ماندم .خدایا من این پیشنهاد را از زبون که می شنوم ؟! از یه مادر دانش آموز ، از یه دختر 16 ساله ، یا که بهتر بگویم از یک عاقله ی دانا !نه ...نه درسته اینا دانش آموزان دختر کلاس سوم مدرسه هستند که تازه 8 سالگی را تمام کرده و وارد 9 سالگی می شوند.
   
* * *
...بالاخره روز جشن فرا رسید . (چهارم دیماه 1387 )مکان مراسم حرم مطهر شاهچراغ (ع) شیراز بود.
که به صورت متمرکز کل دانش آموزان مکلف منطقه را پوشش می داد .
از قبل با یک سواری هماهنگ کرده بودیم ؛ که ما را به اداره ی آموزش وپرورش بیضاء رسانده و بعد از اتمام جشن راس ساعت 4:5 عصر نیز ما را از اداره به روستا بر گرداند. 
با کمک آموزگار کلاس سوم 6 تاج بسیار زیبا درست کرده بودیم . دانش آموزان با چادر سفید گل گلی که به سر داشتند با با زدن این تاج ها بر روی سر ،فرشته ای شده بودند در بهشت مدرسه !
موج شادی در میان بچه ها با رایحه ی خوش صلوات پیچیده بود . مادر یکی از دانش آموزان اسپند دود میداد.دانش آموزان یکی یکی از زیر قرآن عبور کردند .رفتتند تا ورود به عرصه ی نماز و عبادت را جشن بگیرند.
زمانی که به اداره رسیدیم با انبوه دانش آموزان مکلف مواجه شدیم .تعداد هفت اتوبوس نیز آماده بود که دانش آموزان را به مقصد برساند .بر روی هر اتوبوس پارچه ای نصب شده بود که روی آن نوشته شده بود :جشن تکلیف میثاق با معبود دانش آموزان بیضاء 
با برنامه ریزی قبلی دانش آموزان هر مدرسه با مدیر یا معلم مربوطه ی خود سوار اتوبوس شدند وبه سمت شیراز حرکت کردیم .اکنون ساعت 9:20 دقیقه بود.
دانش آموزان در اتوبوس سرود شادی می خواندند .از شعرهای مربوط به نماز گرفته تا شعر های کتابشان وحتی عمو زنجیر باف ،خلاصه خوش بودند.
ساعت 10:25 دقیقه به شیراز رسیدیم .قرار بود به کانون شهید دوکوهکی ، برای دیدن یک نمایشنامه طنز برویم . کانون واقع در ابیوردی جنب استخر انقلاب بود.وارد سالن کانون شدیم .نمایش بسیار کمی وخنده دار بود.بچه ها از دیدن آن کلی لذت بردند والبته همین طور بزرگترها !در آنجا مکلفین با کیک وآبمیوه پذیرایی شدند.برنامه بعدی زیارت حرم پاک شاه چراغ بود.
درحرم بوی عطر و گلاب پیچیده بود .بعد از خوش آمد گویی سر پرست حرم و اجرای برنامه هایی متنوع ، نزدیک ظهر نماز جماعت شروع شد .بچه ها که حدود300 نفر بودند.با حضور در صفوف نماز جماعت اعلان بندگی خود را به نمایش گذاشتند.اقامه نماز با امامت آیت الله دستغیب بود .از صدا وسیمای فارس هم برای تهیه خبر دعوت شده بود .بعد از نماز با عده ای از بچه ها مصاحبه نمودند.توسط آستان مقدس شاهچراغ هم به هر دانش آموزنبات متبرکی به همراه یک تکه پارچه ی سبز متبرک داده شد. 
چه قدر ابهت و شکوه بچه ها تماشائی بود.به خصوص شکوه دانش آموزانی که حضور فاطمه را در این جشن فراهم نمودند.
بعد از مراسم های انجام شده در حرم ،برای صرف ناهار به اردوگاه تربیتی شهید دستغیب واقع در باجگاه 5 کیلومتری شیراز رفتیم.ساعت 2:15 دقیقه بود که ناهار خوردیم ودر همان جا هدیه ای به رسم یادبود (یک ساعت رومیزی خوشکل )به هر دانش آموز داده شد .
بعد صرف غذا از طرف جاده ی لپوئی به طرف بیضاء حرکت کردیم .مطمئنا بچه ها خاطره ی این روز شیرین را فراموش نخواهند کرد .

  * * *
عزیزان آیا این همیاری دستان کوچک ولی اندیشه ی بزرگ را می ستایید . 
خودتان قضاوت کنید.
روزگارتان شیرین 
حضورتان پر برکت  



  • امیرمحمد محتشم