تفرقه بینداز و حکومت کن
تفرقه بینداز و حکومت کن !
سه گاو نر بزرگ که یکی سیاه و دیگری سفید و سومی سرخ رنگ بود، در علفزاری با هم در کمال اتّحاد می چریدند. در آن علفزار شیری وجود داشت که هرگز قادر نبود به آن سه گاو آسیبی برساند . تا اینکه شیر نقشه ی ایجاد تفرقه بین آنها را کشید ، نخست به گاو سیاه و سرخ گفت :« کسی نمی تواند از حال ما در این علفزار خرّم مطّلع شود مگر از ناحیه ی گاو سفید ، زیرا سفیدی رنگ او از دور پیداست ، ولی رنگ من مانند رنگ شما تیره و پنهان است ، اگر بگذارید به او حمله کنم و او را بخورم ، پس از او این علفزار برای ما سه موجود باقی می ماند.»
گاو سیاه و سرخ ، نصیحت شیر را پذیرفتند ، شیر به گاو سفید حمله کرد و او را درید و خورد .
چند روز دیگر که شیر گرسنه شده بود ، محرمانه به گاو سرخ گفت : « رنگ من و تو همسان است ، بگذار گاو سیاه را بخورم و این سرزمین پر علف برای من وتو که همرنگ هسستیم باقی بماند .»
گاو سرخ اغفال شد و اجازه داد . شیر در فرصت مناسبی به گاو سیاه حمله کرد و او را درید وخورد .
کاریکاتوریست : هادی طبسی
پس از چند روزی با کمال صراحت به گاو سرخ گفت :« تو را نیز خواهم خورد » ، روز موعود فرا رسید ، شیر به گاو سرخ رو کرد و گفت : « حتما" تو را می درّم و می خورم .»گاو سرخ گفت : « به من مهلت بده تا سخنی را سه بار بلند بگویم بعد مرا بخور !» شیر به او مهلت داد .
گاو سرخ فریاد زد : « آهای چرندگان ! از خواب غفلت بیدار شوید من در همان روز که گاو سفید خورده شد ، خورده شدم .»
یعنی همان هنگام که بر اثر هواپرستی و غفلت ، بین ما ایجاد تفرقه شد ، سنگ زیرین سقوط ما پایه گذاری گردید ، و امروز دشمن از آن استفاده کرد و ضربه ی نهائی خود را بر من وارد ساخت .(1)
بر نتابم یک تنه با سه نفر پس بُبرّمشان نخست از یکدگر
هر یکی را زان دگر تنها کنم چونکه تنها شد زبانش بر کنم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1) کتاب داستان دوستان با اندکی تغییر
- ۱۰ نظر
- ۲۷ خرداد ۸۸ ، ۱۹:۰۷