دست سپاس
دست سپاس
اثر جولیان پناپای از رومانی
تصمیمم را می گیرم و حرکت می کنم.در بین راه تصمیم به تغییر مقصد می کنم ! سر خیابان می روم و به اولین ماشین می گویم : شیراز ! راننده با زدن بوقی ، به من تایید می کند که مسیرش شیراز است . تعجب می کنم از این که زود مرکب حرکت برایم جفت وجور شد. این را به فال نیک می گیرم و سوار می شوم.
با رسیدن به ترمینال امیر کبیر ، یک تاکسی می گیرم و به « سر دزک »* می روم .نگاهی به ساعتم می کنم . ساعت 5 : 40 دقیقه است .با خودم می گویم باید سریع خریدم را انجام دهم وبه بیضا بر گردم .
به مغازه ها و قیمت اجناس نگاه می کنم .هنوز نمی دانم چه چیز خرید کنم .اصلا" سلیقه ی خرید ندارم .از انتخاب کردن عاجزم .چه چیز بخرم که خوشایند باشد ؟ چه چیزی بخرم که به اندازه وجه مورد نظرم باشد ؟ فقط می دانم باید چیزی انتخاب کنم که مد بازار باشد و به اصطلاح در همه ی خانه ها نمود نداشته باشد ! حد اقلش مفید و کاربردی باشد .
خیابان و پیاده رو آن شلوغ و پر عابر پیاده شده است .ساعت 6 : 20 دقیقه است .مستا صل وار داخل مغازه ای می شوم. قیمت اکثر اجناس تقریبا" بالاست .یک فلاکس آب 2 منظوره توجهم را جلب میکند. قیمت روی آن 158000 ریال است .به آقای فروشنده می گویم : « لطفا" 4 عدد از این فلاکس را با تخفیف من بدهید ! » و ادامه می دهم ...اگر همه یکرنگ باشد بهتر است .فروشنده نگاهی به من می اندازد و می گوید : « از کدوم رنگ ؟ » دیگر خسته شده ام ؛ می گویم : رنگ سرمه ای ، سرمه ای خوبه !
مغازه دار کارتن ها را زیر و رو می کنه و میگه فقط دو تا سرمه ای هست .می گویم 2 تای دیگرش را زرشکی بدهید ، اشکال ندارد .با اصرار شصت هزار تومان به او میدهم تا تخفیفی گرفته باشم .فاکتور را تحویل می گیرم و مستقیم به طرف ترمینال می روم .
در تاکسی با خود می گویم : امید وارم که خوششان بیاید و از این خرید راضی باشند .خودم را راضی می کنم و می گویم : حتما" خشنود می شوند فلاکس دو کاره است و کاربرد در سفر و حضر دارد .در همین افکارم که راننده می گوید :
« مگه پیاد نمیشی ترمینال امیر کبیره ؟»
کرایه ام را می دهم و از صندوق عقب وسایلم را بر میدارم و به طرف ترمینال می روم .هوا تاریک شده .معمولا" بعد از غروب آفتاب دیگر وسیله ای برای بیضاء پیدا نمی شود .حدسم درست از آب در آمد وسیله ای برای بیضا نبود .اعصابم خرد شد و از خودم بدم می آمد که هنوز از این چندرغاز حقوق نتوانسته ام وسیله ای بخرم .خستگی نیز دردم را مضاعف می کرد .ولی مشاهده ی ذوق کسانی که در انتظار گرفتن این فلاکس ها بودند کوفتگی و خستگی را از نهادم بر می کند .
دو مسافر بیضایی دیگر نیز آمدند. حالا سه نفر شدیم .راننده ی پرایدی سرش را از پنجره کرده بود بیرون و می گفت :
«بیضا ... بیضا ...»
... در روز موعود هدایا را به صاحبانشان دادم. ولی چه شنیدم و چه دیدم :
# وای آقای جوکار ما در خانه فلاکس داریم ، آخه چرا فلاکس !
# کاشکی به جاش ربع سکه و یا حداقل سکه ی الیزابت گرفته بودی ! ( ماشاء ا... به این اشتها ...!)
# لااقل پولش رو بهمون میدادین خودمون هم چیزی میذاشتیم روش و چیز بهتری ...
# و ...
من که با گذاشتن وقتم و با آن مشقتی که شما اوصافش را خواندید؛ این کادو ها را جهت خوشحالی آن ها در مبارک روزشان خریده بودم ؛ مات و مبهوت به آن ها نگاه می کرد م .فقط و فقط به آنها گفتم :
« دندان اسب پیش کش را که نمی شمارند . »
در خانه اگر کس است یک حرف بس است .
* یکی از محله های قدیمی شیراز ، خیابان احمدی فعلی که به شاهچراغ ختم می شود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت :
1) قصد نگاشتن این پست را نداشتم . گفتم بنویسم تا واژه ی زیبای «سپاس و قدر دانی » را کسی برایم تعریف کند .
2) معلم خوب معلمی است که به دانش آموزانش نمی گوید برایم شیر و تخم مرغ تازه بیاورید !
3) هزینه خرید هدایا برای معلمین با هماهنگی اعضای انجمن و از محل بودجه مدرسه بوده
4) ارزش دوست به دانایی اوست .
5) آیا همه ی معلمان به معنای واقعی کلمه معلم هستند ؟
6) کجایی آدمیت که یادت بخیر !
7) بر گل رخسار محمد (ص) صلوات
8) اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
- ۹ نظر
- ۲۴ ارديبهشت ۸۸ ، ۱۹:۲۹