گنجور

امیرمحمد محتشم

گنجور

امیرمحمد محتشم

پیام های کوتاه
پیوندها

۶ مطلب در آبان ۱۳۹۰ ثبت شده است

عکس گرفتن از صحفه نمایش

امیرمحمد محتشم | پنجشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۰، ۰۸:۵۲ ب.ظ

چگونه از هر صفحه ای که در آن هستیم عکس بگیریم؟

شاید شما جز معدود کسانی هستید که به دنبال نرم افزاری باشید که از صفحه ی جاری رایانه ی شخصی تان تصویری داشته باشید و بهتر بگویم عکس بگیرید . در ترفند زیر فقط با سه کلیک و بدون هیچ نرم افزاری این کار مقدور است . پس چرا منتظرید شروع کنید:

1- ابتدا یک صفحه را انتخاب کنید.

نکته:صفحه انتخابی شما میتواند میز کار(Desktop)، صفحه ای از هر برنامه ای یا نمایش فایل هایتان ویا حتی

صحنه ای از یک بازی یا هر صفحه ی دیگر کامپیوتر باشد.

2-پس از باز کردن صفحه مورد نظرتان کافی است فقط دکمه ی

Print screen sysrq را در قسمت بالای کلیدهای جهت نمای

صفحه کلیدتان بزنید.

3-در مرحله بعد کافی است برنامه Paint را اجرا کنید.

اگر نمی دانید این برنامه کجاست می توانید از این آدرس استفاده کنید:Start/Programs/Accessories/paint

4-در مرحله آخر کافی است که در این برنامه کلیدهای

(Ctrl+v) را بگیرید.عکس شما حاضر است!

البته برای ذخیره این عکس نیز میتوانید کلیدهایCtrl+s))

را بکار ببرید.

  • امیرمحمد محتشم

کودکی

امیرمحمد محتشم | چهارشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۰، ۰۸:۴۰ ب.ظ

به خانه می رفت
با کیف
و با کلاهی که بر هوا بود
چیزیدزدیدی ؟
مادرش پرسید
دعوا کردی باز؟
پدرش گفت
و برادرش کیفش رازیر و رو می کرد
به دنبال آن چیز
که در دل پنهان کرده بود
تنهامادربزرگش دید
گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
و خندیده بود

حسین پناهی.

  • امیرمحمد محتشم

معرفی شخصیت

امیرمحمد محتشم | پنجشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۰، ۱۰:۵۲ ب.ظ
روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و … محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .
زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید
 
  • امیرمحمد محتشم

اگر می توانید به یک لطیفه بارها بخندید

امیرمحمد محتشم | پنجشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۰، ۱۰:۳۶ ب.ظ
پیری برای جمعی سخن میراند،
لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.

بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار
خندیدند....

او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.

او لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،
پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه
میدهید؟

گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید.

 

  • امیرمحمد محتشم

دوکـــــوزه

امیرمحمد محتشم | پنجشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۰، ۰۹:۴۶ ب.ظ

در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست...چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد.
یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر
خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت.
مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواندنصف وظیفه اش را انجام دهد. هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است. کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : " از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای...فقط نصف
تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای. "
مرد خندید و گفت: " وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن. "
موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده...سمت خودش...
گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند.
مرد گفت: " می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم. این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این کار را بکنی؟ "

  • امیرمحمد محتشم

نکتهـ هایـ‌‌ پند آموز

امیرمحمد محتشم | دوشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۰، ۱۰:۰۵ ب.ظ

- بیهوده متاز که مقصد خاک است

- هرگز برای خوشبختی امروز و فردا نکن

- نماز وقت خداست انرا به دیگران ندهیم

- هرگاه در اوج قدرت بودی به حباب فکر کن

- هر چه قفس تنگ تر باشد، آزادی شیرین تر خواهد بود

- دروغ مثل برف است که هر چه آنرا بغلتانند بزرگتر می شود

- هرگز از کسی که همیشه با من موافق بود چیزی یاد نگرفتم

- خطا کردن یک کار انسانی است امّا تکرار آن یک کار حیوانیست

- دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن آموخته است

- تنها موقعی حرف بزن که ارزش سخنت بیش از سکوت کردن باشد

- هیچ زمستانی ماندنی نیست...حتی اگر تمام شبهایش یلدا باشد

- مرد بزرگ، کسی است که در سینۀ‌خود ، قلبی کودکانه داشته باشد

- سقف آرزوهایت را تا جائی بالا ببر که بتوانی چراغی به آن نصب کنی

- یادها رفتند و ما هم میرویم از یادها. کی بماند برگ کاهی در میان بادها

- دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است

- نگاه ما به زندگی و کردار ما تعیین کننده ی حوادثی است که بر ما می گذرد

- هیچوقت نمی‌توانید با مشت گره ‌کرده ، دست کسی را به گرمی بفشارید

- کاش در کتاب قطور زندگی سطری باشیم ماندنی ... نه حاشیه ای از یاد رفتنی

- هر که منظور خود از غیر خدا می طلبد ، او گدایی است که حاجت ز گدا می طلبد

- در برابرکسی که معنای پرواز را نمیفهمد هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر خواهی شد

 

  • امیرمحمد محتشم