گنجور

امیرمحمد محتشم

گنجور

امیرمحمد محتشم

پیام های کوتاه
پیوندها

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

حکایتی از مفهوم سخاوت

امیرمحمد محتشم | پنجشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۱، ۰۵:۵۷ ق.ظ
زنى عارفه و آگاه، از جماعتى پرسید: به نظر شما سخا چیست؟ گفتند: بخشیدن مال.

گفت: این کار اهل دنیاست، سخاى خواص کدام است؟ گفتند: بذل طاقت در طاعت، گفت: به امید ثواب، گفتند: آرى، گفت: این معامله یک برده است با وجود آیه:

 [مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها].

هر کس کار نیک بیاورد، پاداشش ده برابر آن است.

سخا کجاست؟

گفتند: عقیده تو چیست؟ گفت: به نظر من سخا یعنى معامله با خدا نه براى بهشت نه جهنم، نه براى ثواب نه خوف از عقاب 

پایگاه عرفان

  • امیرمحمد محتشم

تقوای شدید در تغذیه کودک

امیرمحمد محتشم | چهارشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۱، ۱۲:۴۱ ب.ظ
ابوالمعالى دانشمندى است که پس از اقامت طولانى در مکه و مدینه به شهر نیشابور که در آن زمان حوزه علمى رایج و داراى کتاب‏خانه‏اى معظم بود بازگشت.

زمان بازگشتنش به نیشابور حکومت بر کشور ایران بر عهده الب ارسلان سلجوقى، و وزارت به دست خواجه نظام الملک بود.

خواجه دانشگاه نظامیه را بخاطر ابوالمعالى ساخت، و خطابه و تدریس را در آن مرکز علمى به او تفویض کرد.

پدر ابوالمعالى شیخ ابو محمد عبدالله از پرهیزکاران و باسوادان روزگار خویش بود و از طریق نویسندگى و نسخه بردارى از کتاب‏ها تأمین معاش مى‏نمود.

او از محصول زحمات و دسترنج خود که مالى پاک و حلال بود پولى پس‏انداز کرد و کنیزى خرید، کنیز زنى پاکدامن و پرهیزکار و داراى منشى نیک و اخلاقى پسندیده بود، و پس از مدتى حامله شد، شیخ ابو محمد پس از حامله شدن کنیز بیش از پیش در حلال بودن معیشت خانواده‏اش به مراقبت برخاست.

زمانى که کنیزش وضع حمل کرد، به شدت سفارش کرد، و اهتمام نمود که طفل از شیر زن‏هاى دیگر تغذیه نشود، و در نهایت زحماتش براى پاک بار آمدن طفل ضایع نگردد.

شیخ یک روز وارد اطاق شد، مادر طفل در بستر بیمارى قرار داشت، غافل از این که طفل به اندازه لازم از شیر مادر نخورده بود، و زنى از همسایگان که در آنجا حضور داشت براى ساکت کردن بچه مقدارى شیر به او داده بود، شیخ پس از آگاه شدن به این داستان بسیار اندوهگین شد، بچه را برداشت و سرازیر کرد، و با دستش شکم طفل را فشار مى‏داد و با انگشتش دهان بچه را باز مى‏کرد تا هر چه شیر خورده بود از دهانش بیرون ریخت و در آن حال مى‏گفت مردن فرزندم براى من آسان‏تر است از این که زنده بماند و طبیعت او آلوده به فساد و سرشته با شیر مجهولى گردد!

این طفل همان ابوالمعالى امام الحرمین است که بر اثر دقت پدرش در تغذیه از او مال حلال و تربیتش مطابق با اصول اسلام در آینده شخصیتى برجسته و از دانشمندان نامى شد.

 پایگاه عرفان

  • امیرمحمد محتشم

شکل زمین و حکمت آن‏

امیرمحمد محتشم | چهارشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۱، ۱۲:۳۸ ب.ظ
شکل زمین، کمیت و کیفیت زمین، پستى و بلندى زمین، موجودات زمین همه و همه در راه حیات انسان درکارند.

اگر سطح کره زمین، صاف و هموار مى‏بود، پست و بلندى نداشت، تپه و ماهورى در آن نبود، کوهسار و دره‏هایى در آن یافت نمى‏شد، آب‏هاى باران روى زمین مى‏ماندند و به دریا نمى‏رفتند و در آنجا انبار نمى‏شدند، چرا؟ زیرا در زمین سراشیبى نبود، تا آن ها به سویى روند، جوى شوند، رود گردند، به دریا بریزند.

در اثر ماندن آن بر روى زمین، خاکستان‏هاى زمین به باتلاقى تبدیل مى‏گردید، دیگر جایى براى کشت یافت نمى‏شد، مراتع سرسبز، چمن زارهاى خرم نبود، چرندگان، چراگاهى نمى‏یافتند، در نتیجه بشر، از غذاى نباتى و حیوانى محروم مى‏شد و بشرى در اثر گرسنگى باقى نمى‏ماند.

آب‏هاى باران در سنگستان‏ها که مى‏ماندند مى‏گندیدند، تولید حشرات سمى مى‏کردند، بوى گند جهان را فرا مى‏گرفت، حشرات زنده‏اى را باقى نمى‏گذاردند، نه نباتى مى‏ماند، نه حیوانى، نه انسانى.

او جهان و جهانیان را به هم بستگى داده، سطح زمین را دندانه‏اى قرار داده، کوه‏ها، دره‏ها، دشت‏ها، پستى‏ها، بلندى‏ها، براى زمین درست کرده، تا خطرى از سوى آب باران، براى زندگان نباشد، تا آن ها به راحتى زیست کنند، تا آن ها به مانند، تا نابود نشوند؛ آیا مهربانى، لطف، دانش، قدرت، از این بالاتر مى‏شود؟

هفتاد و دو صدم از کره زمین را آب فراگرفته است، آنجا که دریاها و اقیانوس‏ها را تشکیل مى‏دهد.

بیست و هشت صدم از کره زمین خاک و خشکى است که قاره‏هاى ششگانه‏ زمین، از آن تشکیل مى‏شوند.

آب دریاها و اقیانوس‏ها، مادر باران‏ها و برف‏هاى زمین مى‏باشند، چون در اثر تبخیر آن ها، باران و برف پدید مى‏آید و این درست به مقدار احتیاج زندگان زمینى مى‏باشد.

اگر وضع کره زمین برخلاف این بود چه مى‏شد؟

اگر بیست و هشت صدم سطح آن، آب بود و هفتاد و دو صدمش خاک بود، باران و برف یک سوم مى‏شدند.

اگر آب و خاک در زمین به نسبت 50- 50 بودند باران و برف از نصف مقدار موجود کمتر بودند، سطح زمین تبدیل به بیابانى خشک و صحرایى سوزان مى‏گشت، نه گیاهى در آن مى‏رویید و نه مرغزارى خرم در آن یافت مى‏شد، نه باغى و نه بوستانى دیده مى‏شد، نه محصولى بود و نه مزروعى، نه بیشه‏اى بود نه جنگلى که انسان‏ها و جانورها از آن ها تغذیه کنند.

تشنگى و گرسنگى همگان را فرا مى‏گرفت و همه نابود مى‏شدند و جاندارى در روى زمین باقى نمى‏ماند.

آیا بهتر از این نشانه‏اى براى او مى‏خواهى که در میان هزاران نسبت میان آب و خاک، نسبتى را آورده که دهنده حیات است؟

آیا بهتر از این گواهى براى دانایى او، توانایى او، مهربانى او، مى‏خواهى؟ اگر انصاف در تو حکومت کند.

آرى، اندیشه و تفکر در نعمت، انسان را با یک دنیا محبت با صاحب نعمت آشنا مى‏کند و از طریق این آشنایى انسان را با مسؤولیت‏ها روبرو کرده و در رأس تمام مسؤولیت‏ها، مسؤولیت اطاعت از حضرت او را بر دوش وجود آدمى مى‏گذارد و از این طریق انسان را، پروانه‏وار به دور شمع وجودش به حرکت مى‏آورد.

به قول عاشقى سرمست، چون فیض شوریده حال:

دلم پیوسته با مهرش قرین است‏

 

محبت خاتم دل را نگین است‏

سرم دیوانه گنج الهى‏

 

دلم دیوانه عقل آفرین است‏

دو عالم در سر من جاى دارد

 

نه پندارى وجود من همین است‏

گهى پرواز بالم آسمانست‏

 

اگر چه آشیان من زمین است‏

سر من کرسى سلطان عشق است‏

 

دل من معنى عرش برین است‏

فضاى سینه‏ام منزلگه دوست‏

 

درون این صدف دُرّ ثمین است‏

چو با حق در سخن آیم کلیمم‏

 

کلامم آن دم آیات مبین است‏

مأخذ : پایگاه عرفان

  • امیرمحمد محتشم

حکایت جاثلیق مسیحی وامام حسن عسگری (ع)

امیرمحمد محتشم | سه شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۱، ۰۸:۱۶ ق.ظ
عصر حکومت طاغوتى متوکل (دهمین خلیفه عباسى ) بود، او امام حسن عسکرى علیه السلام را به جرم دفاع از حق ، در شهر سامره به زندان افکنده بود، اتفاقا در آن سال بر اثر نیامدن باران ، قحطى و خشکسالى همه جا را فرا گرفته بود، زمین هاى کشاورزى خشک شده بود و دامها تلف شده بودند، مسلمانان سه روز پى در پى براى نماز استسقاء (طلب باران ) به صحرا رفتند و نماز خواندند، ولى باران نیامد.

ولى روز چهارم، جاثلیق (روحانى بزرگ مسیحی) به همراه مسیحیان بیرون رفتند و دعا کردند و در آن روز باران آمد.

مسلمانان روز پنجم به بیابان رفتند و نماز خواندند، ولى باران نیامد، همین موضوع باعث سرشکستکى مسلمین و آبروریزى شد، عده اى در حقانیت دین اسلام شک کردند، گفتگو و بگو مگو در این باره زیاد شد، و بنابراین بود که روز ششم نیز مسیحیان همراه جاثلیق خود به بیابان براى دعا بروند، اگر آن روز نیز مثل روز چهارم باران مى آمد، آبروى مسلمانان در نزد مسیحیان ، بیشتر مى رفت ، و شرمنده و خوار مى شدند.

متوکل ، بیاد امام حسن عسکرى علیه السلام که در زندان بود، افتاد دستور داد آن حضرت را از زندان بیرون آوردند، متوکل به آن حضرت گفت : «ادرک دین جدک یا ابا محمد! اى ابومحمد، دین جدت (اسلام) را دریاب».

امام حسن عسکرى علیه السلام به همراه چند نفر از خدمتکاران نیز بیرون رفتند، آنگاه آن حضرت به یکى از غلامانش فرمود: «تو نیز به میان جمعیت مسیحیان برو، هنکامى که جاثلیق براى دعا دستهایش را به سوى آسمان بلند کرد، خود را به کنار او برسان ، و در میان دو انگشت دست راستش ، چیزى هست ، آن را بگیر و بیاور».

آن غلام به میان مسیحیان رفت و در صف اول کنار جاثلیق ایستاد و همین که او دستهایش را به طرف آسمان براى دعا بلند کرد، غلام بى درنگ در بین دو انگشت دست راست او استخوانى که سیاه رنگ بود، برداشت ، آن روز مسیحیان و جاثلیق هر چه دعا کردند، باران نیامد، و آسمان صاف و آفتابى شد. و مسیحیان شرمنده بازگشتند. متوکل از امام حسن عسکرى علیه السلام پرسید: این استخوان چیست ؟

امام علیه السلام فرمود: «این استخوان از قبر پیغمبرى برداشته شده است ، و هر گاه استخوان بدن پیامبرى آشکار گردد باران مى آید».

به این ترتیب در آن روز، آبروى از دست رفته مسلمین ، بجاى خود آمد، و عزت و سر بلندى اسلام در نزد مسیحیان ، حفظ گردید.
مأخذ : سایت عرفان

  • امیرمحمد محتشم