گنجور

امیرمحمد محتشم

گنجور

امیرمحمد محتشم

پیام های کوتاه
پیوندها

آب حیات نوشید

امیرمحمد محتشم | يكشنبه, ۱ آذر ۱۳۸۸، ۰۵:۵۵ ب.ظ

 

درباره ی کسانی که عمر طولانی کنند ، از باب تمثیل یا مطایبه می گویند : « فلانی آب حیات نوشیده » ؛ ولی این عبارت مَثلی ، بیشتر درباره ی بزرگان و دانشمندان عالم بشریت به کار می رود که نام نیک از خود به یادگار گذاشته اند .

این ضرب المثل با واژگانی چون آب حیات ، آب بقا ، آب خضر ، آب زندگانی و آب اسکندر نیز به کار رفته است .

اکنون ببینیم این آب حیات چیست و از کجا سر چشمه گرفته است :

افسانه هایی که مورخان یونانی و مصری برای اسکندر مقدونی نوشته اند را با هم می خوانیم .

اسکندر مقدونی پس از فتح « سغد » و « خوارزم » ، از یکی از معبرین قوم شنید که در بخش شمال آبگیری است که خورشید در آنجا فرو می رود و پس از آن سراسر گیتی در تاریکی است . در آن تاریکی چشمه ای است که به آن « آب حیوان » گویند .

چون تن در آن بشویند ، گناهان بریزد و هر کس از آن بخورد نمی میرد . اسکندر پس از شنیدن این سخن با سپاهیانش جانب شمال را در پیش گرفت و به زمین همواری رسید که میانش درّه و نهر آبی وجود داشت . به فرمانش پلی روی درّه بستند و از روی آن عبور کردند .پس از چند روز به سرزمینی رسیدند که خورشید بر آن نمی تابید و در تاریکی مطلق فرو رفته بود .

اسکندر تمام اسباب و همراهان را در ابتدای ظلمات بر جای گذاشت و با 40 نفر مصاحب و 100 نفر سردار جوان و 1200 نفر سرباز ورزیده ، داخل ظلمات شد و فرمان داد که در میان آنان کسی از سالمندان نباشد ؛ ولی پیر مردی که آرزو داشت شگفتی های طبیعت را ببیند و پسرانش جزو سربازان اسکندر بودند ، از آنها خواهش کرد که او را همراه خود ببرند ؛ شاید در این سفر پر خطر وجود فرد دنیا دیده ای احتیاج افتد .

پسران برای آن که کسی پدرشان را نشناسد ، ریش و گیس وی را تراشیدند و او را به همراه بردند .

پس از سپری کردن مسافتی ، ظلمت و تاریکی هوا و سختی و دشواری راه ، اسکندر و همراهان را از پیشروی باز داشت .اسکندر تعداد همراهان را به 160 نفر کاهش داد و آرزو کرد که ای کاش پیرمرد جهاندیده ای همراهشان بود و راهکاری نشان می داد .

آن دو برادر جرأت کردند و حقیقت ماجرا را ( که چگونه پدرشان را همراه آورده اند ) به عرض اسکندر رسانیدند . اسکندر خوشحال شد و از پیرمرد خواست راه علاجی بگوید . پیرمرد گفت : « باید اسب های نر را بر جای گذاریم و سوار مادیان شویم ؛ زیرا مادیان در تاریکی بهتر ار اسب نر به راه پی می برد و پیش می رود .» پیرمرد به پسرانش دستور داد هر قدر بتوانند از ریگ های بیابان بردارند و در خورجین بگذارند.

باری ، اسکندر و همراهان هجده روز تمام در ظلمت و تاریکی روی ریگهای بیابان پیش رفتند تا به کنار چشمه ای رسیدند که هوای معطر و دلپذیری داشت و آبش مانند برق می درخشید .

اسکندر احساس گرسنگی کرد و به آشپزش ، « آندریاس » دستور داد غذایی بپزد .آندریاس یک عدد از ماهی های خشک را که همراه آورده بود ؛ برای شستن در چشمه فرو برد . ماهی زنده شد و از دست آندریاس پرید و در آب چشمه فرو رفت .

آندریاس آن اتّفاق شگفت را به هیچ کس نگفت و از آن آب بنوشید و مقداری با خود برداشت و غذای دیگری برای اسکندر پخت . قبل از آنکه از ظلمات خارج شوند ، اسکندر به کلیه ی همراهان فرمان داد ضمن حرکت آنچه از سنگ و چوب یا هر چیز دیگری که در راه یابند با خود بردارند . معدودی از همراهان به فرمان اسکندر اطاعت کردند ، ولی بیشتر همراهان که از رنج و خستگی راه به جان آمده بودند ، اسکندر را دیوانه پنداشته و با دست خالی از ظلمات خارج شدند . عدّه ای از آنها سنگها را برداشتند ودر خورجین اسب خود ریختند ؛ ولی عدّه ای برنداشتند . چون به روشنایی آفتاب رسیدند ، معلوم شد که تمام سنگ ها از مروارید و زمرّد و جواهر بوده و همان طوری که اسکندر گفته بود ، آن هایی که بر نداشتند از ندامت و پشیمانی لب به دندان گزیدند و کسانی که برداشته بودند ، افسوس خوردند که چرا بیشتر بر نداشتند .

دیر زمانی نگذشت که راز آندریاس فاش شد و به ناچار واقعه ی زنده شدن ماهی خشک را به اسکندر گفت .

اسکندر از این پیش آمد سخت بر آشفت که چرا به موقع او را آگاه نکرده تا از « آب حیات » بنوشد و  زندگی جاودانه یابد . او فرمان داد ،  سنگ بزرگی به گردن آندریاس بستند و او را در دریا انداختند تا حیات ابدی را که بر اثر نوشیدن آب حیات به دست آورده بود با سختی و دشواری سپری کند و هیچ لذّتی از زندگی جاودانه نصیبش نشود !

این بود خلاصه ای از داستان ظلمات و آب حیات یا آب زندگانی که افسانه پردازان یونانی برای اسکندر ساختند و پس از آن با اندک اختلافی به زبان  های پهلوی ، سریانی ، عربی و فارسی جدید نقل شد .

 

  • امیرمحمد محتشم

نظرات  (۱۰)

مطالبتون توی ادامه مطلب نباشه بهتره به نظر من !!!
چون من خودم به شخصه حوصله ندارم هی کلیک کنم واز خیلی هاشون میگذرم
دوست من سلام

پست بجا وزیبایی بود
  • خوزمــــــــــرگان
  • عید قربان ،
    پر شکوهترین ایثار
    و زیباترین جلوه ی تعبد در برابر خالق یکتا
    بر شما مبارک
  • وب نوشته های یک معلم
  • بشود این اب چشمه حیات را لوله کشی کرد خدمتی است ارزنده...البته ما معلمین به لطف خدا از ازل این اب را نوش جان کرده ایم
  • عبدالملکی
  • سلام معلم گرامی موفق وماندگار باشید
  • پرتوی مهر
  • با سلام
    برای ثبت عید نوروز به عنوان یک روز جهانی به نام ایران و نه بنام افغانستان یا تاجیکستان لطفا به این ادرس رفته و در نظر سنجی سازمان ملل شرکت کنید وبه بقیه دوستان هم اطلاع دهید. متشکرم
    http://www.petitiononline.com/Norouz
  • انجمن فرزانگان کویر
  • با سلام

    در نظر بازی ما بیخبران حیرانند - من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
    عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی - عشق داند که در این دایره سرگردانند

    خوشحال خواهیم شد میزبان شما در وبلاگ انجمن فرزانگان کویر باشیم و پذیرای اندیشه های شما
    و در صورت صلاحدید معرفی این وبلاگ به دوستانتان با سپاس
  • زهراپریدختان
  • سلام همکار گرامی
    وب زیبایی داری
    طرف ما هم تشریف بیاورید
    با تبادل لینک موافقی؟
    سلام

    امیدوارم همیشه سالم و شاد باشید. تلاش شمادر جهت نشان دادن زوایای مختلف فرهنگ وادب فارسی درخورتحسین است.
  • یه چشم به راه / یه دلتنگ
  • سلام
    من یک وبلاگ با هدف ترویج مهدویت دارم و خوشحال میشم دوست های خوبی مثل شما منو یاری کنند.
    پس اگر موافقید منو با نام " آخرین خلیفه پروردگار" لینک کنید اگر هم مایل به تبادل لوگو هستید این کد لوگوی وبلاگ منه :







    اگر یاریتون رو شامل حال من کردید بگید تا شما رو لینک کنم و یا لوگوتون رو بذارم.
    یا علی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی