نسیم نوازش
به لبخند آئینه ای تشنه ام
به آغوش بی کینه ای تشنه ام
و عادت ندارم تکلّف کنم
چرا با دل خود تعارف کنم
اگر واژه ها این چنین ساده اند
برای ظهور من آماده اند
همین واژه ها جان شعر مَنَند
که همواره مهمان شعر مَنَند
به لبخند آئینه ای تشنه ام
به آغوش بی کینه ای تشنه ام
سلامی صمیمانه آیا کجاست ؟
سر آغاز الفت خدایا کجاست ؟
کجا دشمنی را به هم می زنند ؟
کجا زندگی را رقم می زنند ؟
خدایا سرای محبّت کجاست ؟
من آواره ام شهر الفت کجاست ؟
کجائید ای لاله ها ، لاله ها ؟
کجائید ای چارده ساله ها ؟
که در باغ آئینه راهم دهید
و در سایه ی خود پناهم دهید
هر آن کس شما را فراموش کرد
خدا را ، خدا را ، فراموش کرد
شقایق ، فراموش هرگز مباد
گُل شعله خاموش هرگز مباد
کسانی که از عشق دم می زنند
چرا بین ما را به هم می زنند ؟
خدایا نسیم نوازش کجاست ؟
کویرم ، سر آغاز بارش کجاست ؟
مبادا که از عشق منعم کنند
از احساس بارانی ام کم کنند
من و عشق همزاد یکدیگریم
شب و روز در یاد یکدیگریم
به لبخند آئینه ای تشنه ام
به آغوش بی کینه ای تشنه ام
بیا تا به لبخند عادت کنیم
به این راز پیوند عادت کنیم
بیا عشق را پاسداری کنیم
بیا در دل آئینه کاری کنیم
بیا سبز باشیم ، مثل امید
بیا صبح باشیم ، صبح سپید
بیا پاک باشیم ، مثل نسیم
بیا ابر باشیم ، ابر کریم
بیا ساده مثل چکاوک شویم
بیا باز گردیم کودک شویم
چرا دور مانیم از اصل خویش
بیا باز گردیم تا وصل خویش
" دکتر کاووس حسن لی "
- ۸۹/۰۳/۰۶
پیروز و موفق باشید .